دردی که پینه بسته
ایوب گشته فرهاد
صبری که ماند و آه از
عمری که رفت بر باد
هر آدمی که آمد
لبخند روی لب داشت
حاشا بر این جماعت
ویرانههای آباد
مرغی که آسمانیست
در دام لانه کرده
صید از فرار خسته
دیوانه گشته صیاد
کس یاد کس نباشد
الا در این دو جنبه
یا چهره حور باشد
یا روح گردد آزاد
زین دردها که گفتیم
موجی ز غم برآمد
سهراب قایقت کو؟
در شهر مُرده فریاد
|فاضل نادرپیشه|
درباره این سایت